۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

پیام برادر زندانی سیاسی محکوم به مرگ علی صارمی

مبارزه به خاطر حق و حقیقت به سال های قبل از 1350 باز می گردد، در زمان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی که برادرم علی صارمی به عنوان سرباز وظیفه در ارتش به خدمت رفت و بعد به عنوان درجه دار گارد شاهنشاهی استخدام شد، مبارزه علی از آن جایی شروع شد که حزب رستاخیز از طرف شاه ایران اعلام شد و تمام نیروهای نظامی باید اعلام وفاداری نموده و در حزب رستاخیز ثبت نام می کردند، در زمانی که کسی جرات نمی کرد اسم شاه را جز خدای یگانه بنامد و اگر کسی اعتراض می کرد یک عده می گفتند که زنبور عسل هم ملکه دارد چرا ما نباید شاه داشته باشیم، نه تنها علی در حزب نام نویسی نکرد بلکه به مبارزه با او پرداخت که منجر به دستیگیری او شد که بعداً تیمسار هاشمی نژاد فرمانده گارد شاهنشاهی گفته بود که این دیوانه است اگر این را نگهداریم بعداً از ایشان یک بت ساخته خواهد شد، به ایشان گفته بودند که هرچه بخواهید به شما می دهیم شما از این مبارزه دست بردارید و چون مخالفتش را ادامه داد ایشان را از ارتش اخراج نمودند، سپس به عنوان معلم در آموزش و پرورش منطقه 16 جنوب شهر، محله یاخچی آباد استخدام شد و شروع به روشنگری و فرهنگ سازی نمود که تمام مدارس جنوب شهر را تحت تاثیر قرار داده بود، همیشه با مدیران مدارس درگیر بود، در آن زمان من یک وانت پیکان داشتم و با هم زندگی می کردیم، بعد از فوت پدرمان ما مانده بودیم با یک مادر و 5 بچه دیگر، خلاصه تمام مسئولیت ما گردن علی بود، خلاصه من با وانت که بعداً تاکسی خریدم کار می کردم تا کمکی باشم، شب که از کار می آمدم علی را می دیدم که ناراحت است، می پرسیدم که چه شده می گفت برادر می خواهی ثواب کنی، گفتم چه شده؟ می گفتم امروز یکی از بچه ها عینک ندارد که درس بخواند، برایش خریدم فردا می گفت یکی لباس ندارد، یا یکی مریض است او را ببریم دکتر. البته آن زمان بیمارستانها پول نمی گرفتند، آنها را به بیمارستان سینا می بردیم و کار ما همه با اینکه خودمان نیاز داشتیم شده بود این کارها و هر روز درگیری با مدیران مدارس تا اینکه یک روز به علی گفتم شما دنبال چه هستید و چه می خواهید؟ ما هم می توانیم مثل دیگران راحت زندگی کنیم. او در جواب می گفت "حکومت اسلامی" می گفتم مگر ما مسلمان نیستیم، می گفت شما اسلام را نمی شناسید، در حکومت اسلامی دروغ گفتن از گناهان کبیره است، دوم مسئولان حکومت با بلیط شرکت واحد می روند سر کار و این همه فقر از بین می رود و یک رئیس جمهور با یک نفر عادی یکجور زندگی می کند و دیگر زندگی مردم و مسئولین با دروغ و ریا یا تبعیض نیست، دیگر زندانی سیاسی نداریم، دیگر خانواده ها نگران نیستند که بچه هایشان را زندانی کنند و آنها هر روز از این زندان به آن زندان دنبال عزیزانشان بگردند و مورد توهین و تحقیر قرار بگیرند، شما اگر اعتراض داشتید می روید جلوی منزل رئیس جمهور و او می آید و مسئله را با بحث و گفتگو حل می نمایید، گفتم علی جان اینها همه درست اما ما خودمان گرفتاریم، این بچه ها امیدشان به شما است، می گفت برادر مگر امام حسین زن و بچه نداشت. گفتم چرا داشت و شهید شد، خوب ما هم برای امام حسین عزاداری می نماییم و گریه می کنیم، علی می گفت امام حسین شهید نشد که ما برایش گریه کنیم، امام حسین زیر بار ذلت نرفت و از آزادی و آزادگی حمایت کرد، نگفت اگر من شهید بشوم زن و بچه هایم چه کنند، همه را با خودش برد و شهید شد، این ها هدف امام حسین را نمی شناسند فقط می خواهند ما گریه کنیم و کاری با چیز دیگری نداشته باشیم، این ها امام حسین را نمی شناسند، موقعی که خواهرش حضرت زینب را به اسارت می بردند یک عده گریه می کردند، حضرت زینب فرمود بدبختها بروید و برای خودتان و جهالتتان گریه کنید، ما احتیاج به گریه شما نداریم و سپس این شعر را برایم گفت:

سر سلسلة مردم آزاد حسین است آن کس که درین ره سر جان داد حسین است

درسی به بشر داد به دستور الهی درسش عملی شد نه کتبی نه شفاهی

خلاصه در همان دوره شاه علی راهپیمایی های مدارس جنوب شهر را رهبری می کرد، تا اینکه دو نفر از مدیران مدرسه با ساواک به خانه ما ریختند و علی را بردند کلانتری نازی آباد و از آنجا به جای نامعلومی بردند، بعد از حدود یک سال با پیروزی انقلاب از زندان با استقبال بسیاری از مردم آزاد شد و تا مدتی بعد دیدم ناراحت است، گفتم علی جان حالا چه شده، ما که همه خوشحالیم انقلاب پیروز شده دیگر ظلم و ستم نیست، فقر و بدبختی نیست، دیگر پایین شهر، بالای شهر نیست، مردم اینهمه شهید داده اند، این همه خون ریخته شده، این همه خانواده جلوی زندان ها توهین شنیدند، گفتم خوب مگر نگفتی در حکومت اسلامی می روید جلوی منزل رئیس جمهور و او جواب شما را خواهد داد خلاصه او رفت جلوی خانه رئیس جمهور اما الآن 22سال در زندان حکومت اسلامی به سر می برد و تازگی حکم اعدام را به ایشان ابلاغ نموده اند....

برادر زندانی سیاسی محکوم به اعدام علی صارمی

بهمن 1388


http://pejvakzendanyan.blogfa.com

pejvak_zendanyan10@yahoo.com

pejvakzendanyan@gmail.com

Tel.:0031620720193

هیچ نظری موجود نیست: