« ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون » سوره روم ایه 41
« فساد و پریشانی به کرده بد خود مردم در همه بر و بحر زمین پدید آمد تا ما هم کیفر بعضی اعمالشان را به آن ها بچشانیم باشد که (از گنه پشیمان شده و به درگاه خدا) باز گردند. »
من هم جزو کسانی هستم که تجربه دو بار زندان نصیب آنها شده است. بار اول زندان دهه شصت ( 66 – 60 ) و بار دوم زندان دهه هشتاد ( ....- 87 ) . به همراه یک بازداشت و بازجویی 20 روزه در اسفند 86 در 209 اوین . بر همین اساس آنچه در زیر می آید بر مبنای تجربه ای استوار است که یا از سر گذراندم و یا در حال از سر گذراندن آن هستم . آنچه در نهایت عزم مرا برای نگارش این تجربیات و تاملات جزم کرد، برخورد با دو مورد خاص از زندانیان غیرسیاسی بود که یکی خودش در دهه شصت به عنوان زندانی سیاسی در همین زندان اوین زندانی بود و دومی هم فرزند کسی بود که در درگیریهای سال شصت به عنوان یک عنصر سیاسی کشته شد بود. این امر به معنای یک چرخش 180 درجه ای در پدیده زندان و سیاست در طول این سالهاست . غرض این نوشته هم بررسی همین قضیه و گونه ای مقایسه بین این دو دوره از زندان ، زندانی و زندانبان و در نتیجه مقایسه دو دوره جامعه ، سیاست، قدرت و فساد در ایران است. سعی می شود در هر دوره از زندان ابتدا از مشخصات کلی آن دوره سخن گفته شود سپس این مشخصات به جامعه برگردانده شده تا در نهایت مقایسه ای بین این دو دوره انجام گیرد و غرض نهایی از این نوشته حاصل گردد. البته بررسی دقیق و شرح تک تک مواردی که ذکر می شود به کار غرض این نوشته نمی آید بلکه آن چه بیشتر مورد نظر است کمیت و نوع زندانی از جهت سیاسی یا غیر سیاسی بوده است که محور بحث و بررسی است و باید توجه شود.
اگر چه سه واژه ی زندان، زندانی و زندانبان احتیاج به توضیح ندارد ولی مختصرا باید گفت که منظور از زندانبانان لزوما نگهبانان یا حتی مسئولین زندان نیستند بلکه غرض همان سیاست حکومتی است که زندان را در اختیار دارد. از نگهبان جلوی زندان تا ستا دهای فرماندهی شامل این تعریف هستند. همان طور که غرض از زندانی هم فقط کسانی نیستند که پایشان به زندان باز شد بلکه شامل همه کسانی است که با زندانی هم سنخ هستند اگر چه به زندان نرفته باشند. زندان هم که احتیاج به توضیح ندارد.
مشخصات کلی زندان، زندانی و زندانبان در دوره اول : دهه شصت. به خصوص نیمه اول.
1. پر بودن همه زندان ها. آمار بالای زندانی نسبت به جمعیت جامعه و استانداردهای بین المللی.
2. سیاسی بودن اکثریت بالای زندانیان. زندانیان غیر سیاسی اگر چه بودند ولی عدد قابل توجهی نبودند.
3. به رسمیت شناخته نشدن این اکثریت سیاسی از جانب حکومت به عنوان « زندانی سیاسی » در ادبیات زندان های آن دوره بیشتر به عنوان زندانی گروهکی شناخته می شدند.
4. اعتقادی بودن همه زندانیان سیاسی و بسیاری از زندانبانان . روزگار سلطه ایدئولوژی بر سیاست و اخلاق در جامعه ایران.
5. تازه نفس بودن زندانیان و زندانبانان. همگی دارای انرژی حیاتی یک پدیده تازه متولد شده بودند.
6. عدم تعیین تکلیف ذهنی بین زندانی و زندانبان از جهت حاکم بودن و محکوم بودن. معلوم نبود چه کسی می برد و چه کسی می بازد.
7. بی قانون بودن دادگاه ها و محاکمات زندانیان . صدور احکام بر اساس کینه های شخصی و جریانی و کشش اجتماعی .
8. استفاده گسترده از شکنجه، اعدام و دیگر روش های جاهلی ، ابتدایی و خام توسط زندانبانان. برای شکنجه توجیهی شرعی تراشیده بودند.
9. کمبود عمومی امکانات از جهت جا و مکان و غذا و بهداشت و .... به خصوص در سال های اول غافلگیر شدن زندانبانان.
10. بی خبری زندانیان از حق و حقوق صنفی و سیاسی خود. ضمن این که اصلا فرصتی برای طرح و بحث این مسائل نبود اصلا برای زندانیان حداقل در آغاز اصل بر بودن نبود که دنبال چگونه بودن آن باشند. اصل بر مبارزه فداکارانه بود. زندگی حکم تیری بود که به سادگی می توانست پرتاب شود.
11. نبود تبلیغات برای زندانیان سیاسی و سکوت معنی دار نهادها و مجامع بین المللی به خصوص حکومت های غربی.
12. ...
در ارتباط با سه مشخصه اول باید گفت که اگر چه انتظار می رفت که انقلاب پایانی بر هر چه سرکوب سیاسی و در نتیجه پایانی بر وجود هر چه زندان و زندانی سیاسی و حتی عادی باشد. اما در کمال ناباوری همه چیز در ابعادی بسیار وسیعتر و گسترده تر تکرار شد و ادامه پیدا کرد ( تحلیل این واقعیت باور نکردنی غرض این نوشته نیست) تا آن جا که به موضوع این نوشته مربوط است زندان های مملکت در سال 60 پر شد از زندانی سیاسی یا به قول راست های زندانبان، زندانی گروهکی. ( اینکه سرانجام آن زندانیان هم چه شد مد نظر این نوشته نیست بلکه بحث اساسا چیز دیگری است) . زندان در آن سال ها آن چنان در تصرف زندانیان سیاسی بود که اساسا مقوله زندانیان غیر سیاسی یا زندانی عادی مورد توجه نبود. در خیلی از شهرستان ها یا مراکز استان ها زندان های قبلی که یا از ساواک به ارث رسیده بود یا از شهربانی زمان شاه، بسیار بیشتر از ظرفیت خودشان زندانی پذیرفته بودند. نمونه اش شهرستان سمنان و زندان های آن بود که من از سال 60 تا 66 در آن زندانی بودم. ابتدا از زندانیان در ساختمان ساواک و چند تا کانتینر در محوطه به صورت فله ای نگهداری می شد. بعدها اداره قند و شکر سمنان که از کاروانسراهای شاه عباسی بود با اندکی دستکاری تبدیل به زندان شد که البته جادارتر بود و هنوز هم به عنوان زندان مورد استفاده است. در آن ایام معدود زندانیان عادی در زندان شهربانی سمنان نگهداری می شدند و اگر هم در زندان کاروانسرا بودند قاطی زندانیان سیاسی نبودند. جالب این جاست که گاهی بعضی از زندانیان شرور غیر سیاسی را پیش زندانیان سیاسی تبعید می کردند تا به طور کلی امکان هر چه شرارت را از آن ها سلب کنند.
اعتقادی بودن...
زندانیان سیاسی که تقریبا همگی وابسته به گروه های چپ مذهبی و غیر مذهبی و بعضا لیبرال و برآمده از انقلاب بودند صرف نظر از بریدن های اختیاری و توبه های اجباری در مجموع عناصری کاملا اعتقادی بودند و بدون هیچ چشمداشتی حاضر به پذیرش هر سختی و پرداخت هر هزینه ای بودند. از آن طرف در جناح زندانبانان هم صرف نظر از ستادهای فرماندهی و مدیریتی که کینه جویی و منفعت طلبی و حفظ قدرت انگیزه اصلی آن ها بود، بسیاری از نیروهای بدنه آن ها هم برای کار و کردار خودشان توجیه اعتقادی و دینی داشتند. و خود را برحق می شمردند. بسیار اتفاق می افتاد به خصوص در اوایل دوره، زندانیان مذهبی و زندانبانان هم زمان در حال خواندن دعای کمیل یا ندبه و ... باشند. در مجموع چه زندانیان و چه زندانبانان تحت تاثیر فضای ایدئولوژیک آن روزگار بودند.
تازه نفس بودن...
انقلاب ایران هم مثل هر انقلاب دیگری حکم حیات مجدد را برای جامعه داشت. جامعه دوباره متولد شده ایران، این بار می خواست بر اساس میل و سلیقه و مصلحت خودش زندگی کند. زندانیان و زندانبانان شاخص این میل و مصلحت بودند. زندان بانان نمی خواستند چیزی را که انقلاب در اختیار آن ها گذاشته بود یا آن ها قاپیده بودند از دست بدهند. زندانیان هم معتقد بودند که انقلاب به بیراهه منافع و مرام ارتجاع افتاده است. و باید دوباره به راه آید. انرژی آزاد شده در انقلاب در این ماجرا بین دو طرف تقسیم شده و متاسفانه در تقابل با هم قرار گرفت. اما پیدا بود که زور قدرت ( سرکوب ها) و ثروت(پول نفت) و نیرنگ و فریب( صداو سیما) بیشتر بود. به خصوص که جامعه در کلیت خویش در این ماجرا درگیر نبود و درگیر نشد در نتیجه در غیاب اراده ملی حرف آخر را ابزارها و امکانات زدند و شد آن چه که نباید می شد.
عدم تعیین تکلیف ...
در انشقاق به وجود آمده بین نیروهای سیاسی جامعه بعد از انقلاب به خصوص بین راست ارتجاعی و چپ مذهبی، تا مدت ها کسی باور نمی کرد که مقدرات جامعه و انقلاب که در دست راست ها افتاده بود، ماندگار باشد. به خصوص زندانیان سیاسی در سال های اول دهه 60 اصلا حاضر به پذیرش این واقعیت تلخ نبودند که باید انقلاب را از دست رفته به حساب آورد و راست سنتی را در کسوت حاکمیت دید نه فقط جناح واپسگرای انقلاب. اینان مثل مادری که حاضر به پذیرش مرگ فرزند تازه متولد شده خود نیست این واقعیت تلخ را نمی پذیرفتند. جالب این جاست که حتی زندانبانها هم باور نمی کردند که همه چیز به نفع آن ها تمام شد و تا مدت ها این تعجب ادامه داشت. شعار« علی رغم همه توطئه ها ما هنوز زنده ایم» که هنوز هم ورد زبان آن هاست خودش گویای این واقعیت است.
همان طور که اشاره شد بررسی دقیق همه مواردی که اینجا آورده شد لزومی ندارد. ضمن این که هر کدام می تواند موضوع نوشته جداگانه ای باشد. بلکه بیشتر توجه به آمار و نوع زندانی است که در هر جامعه می تواند معنای خاصی داشته باشد و کم و زیاد شدن آن بیانگر صلاح و فساد جامعه از هر جهتی باشد چه فساد سیاسی( حکومت و قدرت) چه فساد اقتصادی، چه فساد اجتماعی، اخلاقی و اداری....
برگرداندن وضعیت زندان دهه شصت به جامعه دهه شصت
زندان به تعبیری آیینه جامعه است، اگر واقعیت زندان دهه 60 را به جامعه دهه 60 برگردانیم به چه نتیجه ای می رسیم؟ چنین وضعیتی بیانگر آن بود که دعوای اصلی و یا به عبارت دیگر تضاد اصلی و برجسته در جامعه تضاد سیاسی بود. وجود تضاد هم به معنای عدم تعادل و وجود بحران و فساد است. مشکل جامعه ایران در آن سال ها ی اولیه پس از انقلاب هنوز سیاسی بود و به اصطلاح با تضاد سیاسی تعیین تکلیف نشده بود. با این که بنا بود با انقلاب این تضاد برای همیشه حل شود اما هنوز معلوم نبود که جامعه از آن پس زیر چتر سیاست گذاری چه « سیاست»ی و چه «حکومت»ی باید حرکت کند. آیا واقعا قرار است بر مبنای اصول متعارف همه انقلاب ها و شعارها ی برآمده از انقلاب 57 یعنی آزادی، استقلال و جمهوری حرکت کند یا در چنبره وجود راست های واپسگرا گرفتار شده و در سنگلاخ ارتجاع و عقب ماندگی در جا بزند. برای تعیین تکلیف نهایی لازم بود که نمایندگان دو وجه تضاد با همدیگر درگیر شوند. این اگرچه هم لازم بود و هم منطقی اما متاسفانه شکل درگیر شدن طوری بود که اگر چه این تضاد به عنوان یک تضاد فوری و برجسته حل شد. از آن پس شکل تاریخی به خود گرفت اما به دلیل غالب شدن وجه منفی تضاد، فساد نهفته در آن و راه حل آن کل جامعه را درگیر کرد و در نهایت جامعه دهه هشتاد و در نتیجه زندان های دهه هشتاد را شکل داد.
نبود و یا کمبود زندانی غیر سیاسی درست وجه مقابل فراوانی زندانی سیاسی بیانگر این واقعیت بود که اگر چه جامعه ایران برای حل تضادهای خودش دست به انقلاب زده بود اما این تضادها در درجه اول و در خط مقدم تضادهای اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی... نبود بلکه اساسا سیاسی بود. ضمن این که به خاطر وضعیت فرهنگی و جو اعتقادی ـ انقلابی آن روزگار اصلا تولید جرم و بزه کمتر بود و مقوله زندانی مهریه ای ، مالی ، دیه ای و اعتیادی خیلی محلی از اعراب نداشت. به هر حال در دو سه سال اول انقلاب بزه کاری و جرم و جنایت ناشی از نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی بسیار کم بود و مشکل هم چنان مشکل قدرت و سیاست و حکومت بود.
مشخصات کلی زندان ، زندانی و زندانبان در دوره دوم دهه هشتاد و یا وضعیت فعلی:
1. پر بودن زندان ها، مثل دوره قبل. آمار بالای زندانیان نسبت به جمعیت کشور و استانداردهای بین المللی.
2. غیر سیاسی بودن اکثریت بالای زندانیان . زندانیان سیاسی اگر چه هستند اما به لحاظ کمی عدد قابل توجهی نیستند. اگر چه به لحاظ کیفی ارزشمند و نماینده مخالفان سیاسی هستند. البته حکومت اصراری به تولید زندانی سیاسی ندارد. راه های مهار سیاست متنوع شده است.
3. به رسمیت شناخته نشدن زندانیان سیاسی از طرف حکومت. علی رغم ادعاها و اداهای دوم خردادی ها که 8 سال حکومت را در دست داشتند نه جرم سیاسی تعریف شده است و نه زندانی سیاسی رسمیت یافته است. در حال حاضر زندانی سیاسی در ردیف زندانیان امنیتی تعریف می شود یعنی در ردیف جاسوسها و .... در عوض زندانیان غیرسیاسی عجیب دولت را درگیر و گرفتار کرده اند تا جایی که از بودجه مملکت برای خلاص کردن آنها پول می گذارند.
4. موضوعیت نداشتن مسائل اعتقادی و ایدئولوژیک برای زندانیان عادی(مسلمون زادگی حسابش جداست) و مطرح نبودن یا لااقل چندان مطرح نبودن ایدئولوژی و اعتقاد برای زندانیان سیاسی - روزگار سلطه اندیشه های لیبرالی- واقع بین تر شدن و به تعبیری سیاسی تر شدن زندانیان سیاسی، فرهنگ غالب بر زندانبانها هم ریاکاری و لمپنیسم است.
5. کم نفس بودن زندانیان سیاسی و به نفس نفس افتادن زندانبانها. انرژیهای حیاتی زندانبانها رو به پایان است و حکومت متکی به عصای پوسیده ایست که هر لحظه می تواند بشکند. در واقع داریم به پایان یک دوره تاریخی می رسیم . میدان در انتظار مردان دیگری است.
6. تعیین تکلیف ذهنی زندانیان سیاسی و زندانبانها . زندانیان سیاسی این دوره می دانند که با حاکمیت طرف هستند اما پایان یک راه همیشه آغاز یک راه دیگر است. در ناامیدی بسی امید است . امید تحول و دگرگونی در ذهنها در حال جوانه زدن است. زندانیان غیر سیاسی اگرچه در این مقوله نمی گنجند ، چون آنها دائما در فکر پیدا کردن شکاف های قانونی و غیرقانونی برای فرار از محکومیت و آزاد شدن هستند . با اینحال شدیدا ضد حکومت هستند، چون خودشان قربانی سیستم هستند، زود به نقایص سیستم پی می برند.
7. رعایت شکل قوانین در برخورد با زندانیان از جمله زندانیان سیاسی . از طرف دیگر حکومت برای فرار از تراکم زندانیان غیر سیاسی دست به هر کاری می زند. طرح های زندان زدایی و خارج کردن بسیاری از مقولات از جمله تن فروشی و اعتیاد از حوزه جرائم و .... از جمله این ترفندهاست.
8. جایگزن کردن روشهای پیچیده تر برای برخورد با سیاسیون ، ضمن اینکه خشونت زندانبانها دیگر فلسفه وجودی خودش را از دست داده است.
9. پشتیبانی تبلیغات برای زندانیان سیاسی در داخل و خارج از کشور
10. اطلاع و پیگیری زندانیان از حقوق سیاسی و صنفی خود . اگرچه معمولا بی نتیجه.
11. ....
همانطور که ملاحظه می شود زندانیان سیاسی در این دوره دراقلیت قرار گرفته اند و دیگر کمیت قابل توجهی نیستند . در اسفند ماه 84 که من یک شب در زندان سمنان به سر بردم. البته خود جامعه به دلیل سالها پذیرش و تحمل استبداد سیاسی تقریبا تبدیل به یک زندان شده است. بسیاری از مخالفین هم در زندانهای خود ساخته ای گرفتارند و به اصطلاح « خود زندانی » شده، « خود زندانی » هستند و « خود زندانی » می کنند . از طرف دیگر حکومت هم اصرار به تولید زندانی سیاسی ندارد . با این همه زندانیان سیاسی به دلیل اینکه بیانگر مخالفت سیاسی با حاکمیت و نماینده مخالفین سیاسی در جامعه هستند ، همچنان جایگاه خود را حفظ کرده اند . تبلیغات بسیار برای آنها می شود . شناخته شدگی زیادی پیدا می کنند . اما همچنان از جانب حکومت به عنوان زندانی سیاسی به رسمیت شناخته نشده اند و بر اساس آیین نامه های زندان در ردیف زندانیان امنیتی تعریف می شوند و البته با همین تعریف هم باید قاعدتا در بند جداگانه ای نگه داری شوند. اما متاسفانه اغلب چنین نیست و بین زندانیان عادی پراکنده شده و در واقع بین آنها تبعید می شوند ـ عکس دوره قبل - و چون حکومت از تاثیر گذاری آنها هراس دارد مرتب آنها را جا به جا می کند. به این ترتیب زندانیان سیاسی دراین دوره حالت قربانی مضاعف را پیدا کرده اند . هم زندانی هستند و هم تبعید در میان زندانیان غیر سیاسی . از آنجائیکه اکثریت در زندان با زندانیان غیر سیاسی است، زندانیان سیاسی گرفتار مناسباتی شده اند که بین زندانیان عادی و زندانبانها ایجاد شده است. زندانیان عادی و زندانبانها سنخیت بیشتری با هم دارند و در نتیجه زندانیان سیاسی که با هیچ کدام سنخیتی ندارند کاملا مظلوم واقع شده اند . نمونه این ماجراها همین بند 350 خودمان. با آنکه در آیین نامه زندانها تفکیک جرائم و مجرمین به رسمیت شناخته شده است و باید زندانیان سیاسی یا به قول خودشان زندانیان امنیتی در بند جداگانه ای نگهداری شوند اما عملا چنین نیست . از وقتی که من وارد این بند شدم 10 فروردین 87 سالن پایین بند به عنوان بند امنیتی شناخته می شد اما عملا در طول این چند ماه این بند را از هم پاشیدند و ادعا کردند که ما دیگر بند امنیتی را به رسمیت نمی شناسیم . در حال حاضر هم تمامی افراد سیاسی و امنیتی (جاسوسان) را در یک اطاق جا داده اند و هر لحظه منتظر پراکنده تر شدن هستند . البته صرف نظر از اذیت و آزار زندانیان سیاسی، افزایش زندانیان عادی هم در این امر دخیل است . در طول چند ماه گذشته آمار زندانی عادی این بند بیشتر از دو برابر شده است و دائما هم مثل شیپور جهنم بانگ « هل من مزید » می زند .
زندانیان سیاسی این دوره به چند دلیل چندان اعتقادی و ایدئولوژیک نیستند . یکی به دلیل بی نتیجه بودن ایدئولوژی گرایی در داخل ایران که از قبل از انقلاب شروع شد و با انقلاب به اوج رسید و بالاخره سر از خیانت و خطا درآورد و جامعه از آن بهره ای نبرد. دلیل دیگر هم به خاطر جو جهانی نفی ایدئولوژی ، فروپاشی بلوک شرق و جهانی شدن فرهنگ و مناسبات سرمایه داری به همراه نظام سرمایه داری و ..... دلیل دیگر هم این است که حاکمیت بعد از انقلاب سعی کرد جامعه را از یک تجربه شبه سرمایه داری و شبه مدرنیزاسیون به دوره مناسبات فئودالی برگرداند و جامعه هم در واکنش به این جریان به ایدئولوژی های سرمایه داری روی آورد و اندیشه های لیبرالیستی وجه غالب تفکرات زندانیان سیاسی بخصوص تولیدات این اواخر شده است ...
زندانبانها نیز در این دوره از نمایندگان و وابستگان به یک جریان سیاسی مذهبی مدعی انقلاب و اسلام یعنی راست ارتجاعی تبدیل به کارکنان یک دستگاه بی سامان و به سراشیبی افتاده تبدیل شدند . وضع آنها هم در این دوره تقریبا عکس دوره قبل است. دیگراز آن زندانبانهای اعتقادی – ایدئولوژیک دگم نادان خبری نیست . فرهنگ لمپنیسم در تمام سطوح و تا اعماق وجود آنها رسوخ کرده و به فرهنگ غالب تبدیل شده است . بی انگیزگی سر تا پای آنها را فرا گرفته است. کاری که در سیستم انجام می دهند بر مبنای اعتقادات مذهبی یا تمایلات سیاسی نیست بلکه صرفا شغلی است برای کسب در آمد . پست ، مقام و پول و اعتبار انگیزه اصلی آنها شده است . رفتارها اداری و بر مبنای مقررات و کاملا شکلی و بی محتوا شده است . گرفتار ساخت حکومتی – اداری شده اند در عین اینکه به ظاهر دارای ثبات حکومتی هستند و نبرد سیاسی به نفع آنها تمام شده است اما انرژی حیاتی آنها رو به اتمام است و کل سیستم مثل پیران فرتوت و فرسوده می ماند که دیگر هیچ عضو آن به فرمان نیست و در حالیکه به همه چیز رسیده است اما مرگ را جلوی چشمان خویش می بیند. خیانت تاریخی این مجموعه را، دچار خوف و هراس تاریخی کرده است. گوئی هر لحظه منتظر سرنوشت محتوم خود هستند .
مسئله اصلی دراین دوره زندانی عادی است. زندان به تصرف زندانیان عادی در آمده است . علی رغم تمامی تدابیر گسترده ای که برای زندانی نکردن اندیشیده اند و تلاش های بی شماری که برای نگه نداشتن زندانیان و بیرون کردن آنها به بهانه های مختلف بکار می برند، زندان دائما پر است. وجود زندانی زن که روزی در این مملکت نادر بود حالا بسیار فراوانند. نوجوانان بزه کار که بسیارند. اگر چه کل زندانیان قربانیان فساد حکومتی – اجتماعی هستند اما زندانیان جرائم غیر عمد که آمار بسیار بالایی هم دارند و مستقیما و بدون اراده و انگیزه نادرست قربانی نابسامانی های اجتماعی و اخلاقی هستند، بد جوری مسئله ساز شده اند . بیشتر این افراد زندانیان مهریه ای ، دیه ای ، چکی و ... هستند که قدرت پرداخت دیون خود را ندارند. در مقابل اینها زندانیانی هستند که به هر حال عمل مجرمانه ای انجام داده اند مثل دزدی ، قاچاق ، آدمکشی ، فساد اخلاقی و مالی و ...... که روز به روز در حال گسترش هستند. بحران های اقتصادی و پایین آمدن قیمت نفت و ورشکستگی های متعاقب یقینا آمار زندانیان را چندین برابر خواهد کرد . به هر حال زندان و زندانی عادی در این دوره برای خودش پدیده ای شده است دهشت آور. نکته جالب در این پدیده زندانیان عمامه دار ، مسئولین و مقامات حکومتی – اداری و گروهی کثیر از مثلا حزب اللهی هستند . صرف نظر ازبند ویژه روحانیت در همین بند 350 از زمانی که من در آن هستم چندین و چند آخوند به اتهاماتی مثل فساد مالی و اخلاقی آدم ربایی و غیره زندانی شدند و مثل بقیه از شکافهای قانونی و غیر قانونی استفاده کرده و آزاد شده و می شوند. پدیده زندانیان عادی که از همه طبقات اجتماعی و صنوف می آیند زمانی به درستی درک می شود که به همان جایگاه واقعی آنها یعنی جامعه برویم و از آنجا زندان را رصد کنیم .
برگرداندن وضع زندان دهه هشتاد به جامعه دهه هشتاد .
زندانیان افراد جامعه هستند و بسته به تعداد و تنوع آنها جامعه درگیر پدیده زندان خواهد بود . اگر زندان را به گونه ای بیمارستان مجرمان عمد و غیر عمد جامعه فرض کنیم تعداد بیماران و بخصوص تنوع بیماری ها حاکی از نا سالم بودن جامعه است . اگر این آمار خیلی بیشتر از حد متعارف باشد معنی آن این می شود که جامعه در حال مرگ است. در حال حاضر هم تعداد زندانیان و هم تنوع آنها بسیار زیاد است تنوع هم ازجهت نوع جرائم ( چه عمد و غیر عمد ) و هم از جهت طبقات و صنوفی که درگیر آن هستند. به نظر می آید در این کشوردیگر از آدمهای محترم و آبرو دار خبری نیست همه در معرض تهدید هستند . فهرست کردن جرائم و طبقات و افراد و صنوف درگیر حداقل در این بحث چندان موردی ندارد. سئوالی که باید در اینجا پاسخ داده شود این است که چرا چنین شد ؟ چرا جامعه ما به این روز افتاد ؟ برای ریشه یابی باید به دوره قبل برگردیم .
همانطور که آمد، در آغاز دهه شصت اکثریت زندانیان سیاسی بودند . این به معنای آن بود که تضاد اصلی یا مشکل اصلی جامعه سیاسی بود . جامعه دچار بحران و عدم تعادل سیاسی بود . فساد در قدرت و سیاست لانه کرده بود . حاکمیت سیاسی که به ناحق و با بند و بست و خیانت به آن جایگاه رسیده بود برای حفظ قدرت خودش که ازجانب مخالفین در معرض تهدید بود دست به قلع و قمع و سرکوب مخالفین زد و زندان ها انباشته از مخالفین سیاسی شد. اما در حال حاضر از همه طبقات و به عناوین متعدد و مختلف در زندان داریم. این به این معنا است که تضاد، مشکل، بحران و فساد به همه طبقات و شئون جامعه سرایت کرده است. پس مشکل اصلی از حوزه ی مسائل سیاسی به حوزه ی مسائل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی، اداری، خانوادگی و... رفته و تسری پیدا کرده است. همان گونه که پیشتر آمد سئوالی که باید پاسخ داده شود و غرض نوشته هم رسیدن به همین نقطه بود این است که چرا چنین شد؟ و مهمتر این که چگونه می شود از کمند آن گریخت؟ چرا جامعه ای که روزی تنها یک تضاد اصلی زندانی ساز و حکومت برانداز داشت، امروز با دهها مشکل و تضاد زندانی ساز و حکومت برانداز مواجه است؟
واقعیت این است که آن تضاد حل نشد. جامعه از این جهت به تعادل تاریخی نرسید. چون روش حل تضاد نادرست بود و نتیجه هم فاجعه بار. حاکمیت سیاسی به عنوان وجه منفی آن تضاد با سرکوب و استبداد می خواست آن تضاد را به نفع خودش حل کند و به ظاهر هم چنین کرد اما فساد نهفته در آن تضاد و راه حل آن کل جامعه را درگیر کرد. تمام اجزای جامعه را فاسد کرد و به اصطلاح تضاد از سطح سیاست به عمق اجتماع و اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و مناسبات جامعه رفت. در حالا حاضر هم اگر چه تضاد اصلی جامعه تضاد سیاسی نیست و حکومت خودش را از جانب مخالفین سیاسی در معرض خطر نمی بیند ولی از آن جایی که همه تضادهای دیگر در کشور ناشی از فساد حکومت و قدرت و سیاست هستند در نهایت به خودی خود همه رنگ سیاسی به خود می گیرند. حل همه آن ها به حل تضاد حکومت و قدرت منوط می شود. دیگر هیچ مشکل در جامعه نمانده است که حل آن مشروط به حل مشکل سیاسی نباشد. آن هایی که خیال می کردند با حل تضاد سیاسی، حاکمیت خود را ابد مدت خواهند کرد، حالا با دهها تضاد ظاهرا غیر سیاسی اما با ماهیت سیاسی مواجه شدند.
حاکمیت بعد از انقلاب سعی داشت مشکلات را فرافکنی کرده و به گردن حاکمیت قبلی و یا گروه های سیاسی بیاندازد، در حالی که مشکل اصلی خودش بود این مسئله زمانی کاملا آشکار می شود که به محصولات تاریخی این حکومت در جامعه نگاهی بیاندازیم. از جمله آن ها همین زندان دهه هشتاد است که آینه تمام نمای تباهی جامعه است. حاکمیت فاسد یقیینا جامعه فاسد تولید می کند. زندانیان دهه هشتاد بیانگر مشکلات متعدد جامعه هستند. حاکمیتی که تصور می کرد با سرکوب گروه های سیاسی مشکل سیاسی جامعه را حل کرده است و خود را بیمه نموده است حالا مواجه با ده ها تضاد برانداز غیر سیاسی شده است که در نهایت توجه همه به سیاست جلب خواهد شد. به این می گویند گناه دامنگیر.
در جامعه ای مانند جامعه ایران تضاد سیاسی، تضاد بازدارنده است به این معنی که اصلا نمی گذارد حل تضادهای دیگر جامعه در دستور کار قرار گیرد. به این اعتبار هنوز هم تضاد اصلی جامعه ما تضاد سیاسی است و تا تضاد سیاست، حکومت، مدیریت و قدرت حل نشود انتظار حل هیچ تضادی را نباید داشت. اما وجه مقابل این تضاد دیگر لزوما سیاست مخالفین نیست. به عبارتی دیگر این فقط سیاست نیست که با سیاست درگیر است بلکه حاکمیت به عنوان وجه منفی همان سیاست به ظاهر مسلط شده، در مقابل انواع مشکلات و تضادها قرار گرفته است و سیاست مخالفین در این جا می تواند درنقش هدایت گر و راهنما به این تضادها جهت و سیر بدهد در یک کلام دولت در مقابل جامعه قرار گرفته است.
شعارهایی که جناح های به حاشیه رانده شده حکومت می دهند مثل نجات کشور و نجات ملی و غیره همه ناشی از درک عمیق این تضاد است که یک طرف آن قدرت و حکومت است و طرف دیگر آن جامعه و مردم. اما کیست که نداند آن هایی که این درد را به جان جامعه ریخته اند صلاحیت درمان آن را ندارند. سخن آخر این که حل مشکل زندان به حل مشکل جامعه راه می برد و حل مشکل جامعه به حل مشکل حکومت و سیاست و حل مشکل حکومت و سیاسیت هم به اراده ملی. آیا چنین اراده ای هرگز شکل خواهد گرفت؟
بند 350 زندان اوین
سید ظهور نبوی چاشمی
10 بهمن 87
انتشار:
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
http://pejvakzendanyan.blogfa.com
pejvak_zendanyan10@yahoo.com
pejvakzendanyan@gmail.com
tel. :003162020193
« فساد و پریشانی به کرده بد خود مردم در همه بر و بحر زمین پدید آمد تا ما هم کیفر بعضی اعمالشان را به آن ها بچشانیم باشد که (از گنه پشیمان شده و به درگاه خدا) باز گردند. »
من هم جزو کسانی هستم که تجربه دو بار زندان نصیب آنها شده است. بار اول زندان دهه شصت ( 66 – 60 ) و بار دوم زندان دهه هشتاد ( ....- 87 ) . به همراه یک بازداشت و بازجویی 20 روزه در اسفند 86 در 209 اوین . بر همین اساس آنچه در زیر می آید بر مبنای تجربه ای استوار است که یا از سر گذراندم و یا در حال از سر گذراندن آن هستم . آنچه در نهایت عزم مرا برای نگارش این تجربیات و تاملات جزم کرد، برخورد با دو مورد خاص از زندانیان غیرسیاسی بود که یکی خودش در دهه شصت به عنوان زندانی سیاسی در همین زندان اوین زندانی بود و دومی هم فرزند کسی بود که در درگیریهای سال شصت به عنوان یک عنصر سیاسی کشته شد بود. این امر به معنای یک چرخش 180 درجه ای در پدیده زندان و سیاست در طول این سالهاست . غرض این نوشته هم بررسی همین قضیه و گونه ای مقایسه بین این دو دوره از زندان ، زندانی و زندانبان و در نتیجه مقایسه دو دوره جامعه ، سیاست، قدرت و فساد در ایران است. سعی می شود در هر دوره از زندان ابتدا از مشخصات کلی آن دوره سخن گفته شود سپس این مشخصات به جامعه برگردانده شده تا در نهایت مقایسه ای بین این دو دوره انجام گیرد و غرض نهایی از این نوشته حاصل گردد. البته بررسی دقیق و شرح تک تک مواردی که ذکر می شود به کار غرض این نوشته نمی آید بلکه آن چه بیشتر مورد نظر است کمیت و نوع زندانی از جهت سیاسی یا غیر سیاسی بوده است که محور بحث و بررسی است و باید توجه شود.
اگر چه سه واژه ی زندان، زندانی و زندانبان احتیاج به توضیح ندارد ولی مختصرا باید گفت که منظور از زندانبانان لزوما نگهبانان یا حتی مسئولین زندان نیستند بلکه غرض همان سیاست حکومتی است که زندان را در اختیار دارد. از نگهبان جلوی زندان تا ستا دهای فرماندهی شامل این تعریف هستند. همان طور که غرض از زندانی هم فقط کسانی نیستند که پایشان به زندان باز شد بلکه شامل همه کسانی است که با زندانی هم سنخ هستند اگر چه به زندان نرفته باشند. زندان هم که احتیاج به توضیح ندارد.
مشخصات کلی زندان، زندانی و زندانبان در دوره اول : دهه شصت. به خصوص نیمه اول.
1. پر بودن همه زندان ها. آمار بالای زندانی نسبت به جمعیت جامعه و استانداردهای بین المللی.
2. سیاسی بودن اکثریت بالای زندانیان. زندانیان غیر سیاسی اگر چه بودند ولی عدد قابل توجهی نبودند.
3. به رسمیت شناخته نشدن این اکثریت سیاسی از جانب حکومت به عنوان « زندانی سیاسی » در ادبیات زندان های آن دوره بیشتر به عنوان زندانی گروهکی شناخته می شدند.
4. اعتقادی بودن همه زندانیان سیاسی و بسیاری از زندانبانان . روزگار سلطه ایدئولوژی بر سیاست و اخلاق در جامعه ایران.
5. تازه نفس بودن زندانیان و زندانبانان. همگی دارای انرژی حیاتی یک پدیده تازه متولد شده بودند.
6. عدم تعیین تکلیف ذهنی بین زندانی و زندانبان از جهت حاکم بودن و محکوم بودن. معلوم نبود چه کسی می برد و چه کسی می بازد.
7. بی قانون بودن دادگاه ها و محاکمات زندانیان . صدور احکام بر اساس کینه های شخصی و جریانی و کشش اجتماعی .
8. استفاده گسترده از شکنجه، اعدام و دیگر روش های جاهلی ، ابتدایی و خام توسط زندانبانان. برای شکنجه توجیهی شرعی تراشیده بودند.
9. کمبود عمومی امکانات از جهت جا و مکان و غذا و بهداشت و .... به خصوص در سال های اول غافلگیر شدن زندانبانان.
10. بی خبری زندانیان از حق و حقوق صنفی و سیاسی خود. ضمن این که اصلا فرصتی برای طرح و بحث این مسائل نبود اصلا برای زندانیان حداقل در آغاز اصل بر بودن نبود که دنبال چگونه بودن آن باشند. اصل بر مبارزه فداکارانه بود. زندگی حکم تیری بود که به سادگی می توانست پرتاب شود.
11. نبود تبلیغات برای زندانیان سیاسی و سکوت معنی دار نهادها و مجامع بین المللی به خصوص حکومت های غربی.
12. ...
در ارتباط با سه مشخصه اول باید گفت که اگر چه انتظار می رفت که انقلاب پایانی بر هر چه سرکوب سیاسی و در نتیجه پایانی بر وجود هر چه زندان و زندانی سیاسی و حتی عادی باشد. اما در کمال ناباوری همه چیز در ابعادی بسیار وسیعتر و گسترده تر تکرار شد و ادامه پیدا کرد ( تحلیل این واقعیت باور نکردنی غرض این نوشته نیست) تا آن جا که به موضوع این نوشته مربوط است زندان های مملکت در سال 60 پر شد از زندانی سیاسی یا به قول راست های زندانبان، زندانی گروهکی. ( اینکه سرانجام آن زندانیان هم چه شد مد نظر این نوشته نیست بلکه بحث اساسا چیز دیگری است) . زندان در آن سال ها آن چنان در تصرف زندانیان سیاسی بود که اساسا مقوله زندانیان غیر سیاسی یا زندانی عادی مورد توجه نبود. در خیلی از شهرستان ها یا مراکز استان ها زندان های قبلی که یا از ساواک به ارث رسیده بود یا از شهربانی زمان شاه، بسیار بیشتر از ظرفیت خودشان زندانی پذیرفته بودند. نمونه اش شهرستان سمنان و زندان های آن بود که من از سال 60 تا 66 در آن زندانی بودم. ابتدا از زندانیان در ساختمان ساواک و چند تا کانتینر در محوطه به صورت فله ای نگهداری می شد. بعدها اداره قند و شکر سمنان که از کاروانسراهای شاه عباسی بود با اندکی دستکاری تبدیل به زندان شد که البته جادارتر بود و هنوز هم به عنوان زندان مورد استفاده است. در آن ایام معدود زندانیان عادی در زندان شهربانی سمنان نگهداری می شدند و اگر هم در زندان کاروانسرا بودند قاطی زندانیان سیاسی نبودند. جالب این جاست که گاهی بعضی از زندانیان شرور غیر سیاسی را پیش زندانیان سیاسی تبعید می کردند تا به طور کلی امکان هر چه شرارت را از آن ها سلب کنند.
اعتقادی بودن...
زندانیان سیاسی که تقریبا همگی وابسته به گروه های چپ مذهبی و غیر مذهبی و بعضا لیبرال و برآمده از انقلاب بودند صرف نظر از بریدن های اختیاری و توبه های اجباری در مجموع عناصری کاملا اعتقادی بودند و بدون هیچ چشمداشتی حاضر به پذیرش هر سختی و پرداخت هر هزینه ای بودند. از آن طرف در جناح زندانبانان هم صرف نظر از ستادهای فرماندهی و مدیریتی که کینه جویی و منفعت طلبی و حفظ قدرت انگیزه اصلی آن ها بود، بسیاری از نیروهای بدنه آن ها هم برای کار و کردار خودشان توجیه اعتقادی و دینی داشتند. و خود را برحق می شمردند. بسیار اتفاق می افتاد به خصوص در اوایل دوره، زندانیان مذهبی و زندانبانان هم زمان در حال خواندن دعای کمیل یا ندبه و ... باشند. در مجموع چه زندانیان و چه زندانبانان تحت تاثیر فضای ایدئولوژیک آن روزگار بودند.
تازه نفس بودن...
انقلاب ایران هم مثل هر انقلاب دیگری حکم حیات مجدد را برای جامعه داشت. جامعه دوباره متولد شده ایران، این بار می خواست بر اساس میل و سلیقه و مصلحت خودش زندگی کند. زندانیان و زندانبانان شاخص این میل و مصلحت بودند. زندان بانان نمی خواستند چیزی را که انقلاب در اختیار آن ها گذاشته بود یا آن ها قاپیده بودند از دست بدهند. زندانیان هم معتقد بودند که انقلاب به بیراهه منافع و مرام ارتجاع افتاده است. و باید دوباره به راه آید. انرژی آزاد شده در انقلاب در این ماجرا بین دو طرف تقسیم شده و متاسفانه در تقابل با هم قرار گرفت. اما پیدا بود که زور قدرت ( سرکوب ها) و ثروت(پول نفت) و نیرنگ و فریب( صداو سیما) بیشتر بود. به خصوص که جامعه در کلیت خویش در این ماجرا درگیر نبود و درگیر نشد در نتیجه در غیاب اراده ملی حرف آخر را ابزارها و امکانات زدند و شد آن چه که نباید می شد.
عدم تعیین تکلیف ...
در انشقاق به وجود آمده بین نیروهای سیاسی جامعه بعد از انقلاب به خصوص بین راست ارتجاعی و چپ مذهبی، تا مدت ها کسی باور نمی کرد که مقدرات جامعه و انقلاب که در دست راست ها افتاده بود، ماندگار باشد. به خصوص زندانیان سیاسی در سال های اول دهه 60 اصلا حاضر به پذیرش این واقعیت تلخ نبودند که باید انقلاب را از دست رفته به حساب آورد و راست سنتی را در کسوت حاکمیت دید نه فقط جناح واپسگرای انقلاب. اینان مثل مادری که حاضر به پذیرش مرگ فرزند تازه متولد شده خود نیست این واقعیت تلخ را نمی پذیرفتند. جالب این جاست که حتی زندانبانها هم باور نمی کردند که همه چیز به نفع آن ها تمام شد و تا مدت ها این تعجب ادامه داشت. شعار« علی رغم همه توطئه ها ما هنوز زنده ایم» که هنوز هم ورد زبان آن هاست خودش گویای این واقعیت است.
همان طور که اشاره شد بررسی دقیق همه مواردی که اینجا آورده شد لزومی ندارد. ضمن این که هر کدام می تواند موضوع نوشته جداگانه ای باشد. بلکه بیشتر توجه به آمار و نوع زندانی است که در هر جامعه می تواند معنای خاصی داشته باشد و کم و زیاد شدن آن بیانگر صلاح و فساد جامعه از هر جهتی باشد چه فساد سیاسی( حکومت و قدرت) چه فساد اقتصادی، چه فساد اجتماعی، اخلاقی و اداری....
برگرداندن وضعیت زندان دهه شصت به جامعه دهه شصت
زندان به تعبیری آیینه جامعه است، اگر واقعیت زندان دهه 60 را به جامعه دهه 60 برگردانیم به چه نتیجه ای می رسیم؟ چنین وضعیتی بیانگر آن بود که دعوای اصلی و یا به عبارت دیگر تضاد اصلی و برجسته در جامعه تضاد سیاسی بود. وجود تضاد هم به معنای عدم تعادل و وجود بحران و فساد است. مشکل جامعه ایران در آن سال ها ی اولیه پس از انقلاب هنوز سیاسی بود و به اصطلاح با تضاد سیاسی تعیین تکلیف نشده بود. با این که بنا بود با انقلاب این تضاد برای همیشه حل شود اما هنوز معلوم نبود که جامعه از آن پس زیر چتر سیاست گذاری چه « سیاست»ی و چه «حکومت»ی باید حرکت کند. آیا واقعا قرار است بر مبنای اصول متعارف همه انقلاب ها و شعارها ی برآمده از انقلاب 57 یعنی آزادی، استقلال و جمهوری حرکت کند یا در چنبره وجود راست های واپسگرا گرفتار شده و در سنگلاخ ارتجاع و عقب ماندگی در جا بزند. برای تعیین تکلیف نهایی لازم بود که نمایندگان دو وجه تضاد با همدیگر درگیر شوند. این اگرچه هم لازم بود و هم منطقی اما متاسفانه شکل درگیر شدن طوری بود که اگر چه این تضاد به عنوان یک تضاد فوری و برجسته حل شد. از آن پس شکل تاریخی به خود گرفت اما به دلیل غالب شدن وجه منفی تضاد، فساد نهفته در آن و راه حل آن کل جامعه را درگیر کرد و در نهایت جامعه دهه هشتاد و در نتیجه زندان های دهه هشتاد را شکل داد.
نبود و یا کمبود زندانی غیر سیاسی درست وجه مقابل فراوانی زندانی سیاسی بیانگر این واقعیت بود که اگر چه جامعه ایران برای حل تضادهای خودش دست به انقلاب زده بود اما این تضادها در درجه اول و در خط مقدم تضادهای اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی... نبود بلکه اساسا سیاسی بود. ضمن این که به خاطر وضعیت فرهنگی و جو اعتقادی ـ انقلابی آن روزگار اصلا تولید جرم و بزه کمتر بود و مقوله زندانی مهریه ای ، مالی ، دیه ای و اعتیادی خیلی محلی از اعراب نداشت. به هر حال در دو سه سال اول انقلاب بزه کاری و جرم و جنایت ناشی از نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی بسیار کم بود و مشکل هم چنان مشکل قدرت و سیاست و حکومت بود.
مشخصات کلی زندان ، زندانی و زندانبان در دوره دوم دهه هشتاد و یا وضعیت فعلی:
1. پر بودن زندان ها، مثل دوره قبل. آمار بالای زندانیان نسبت به جمعیت کشور و استانداردهای بین المللی.
2. غیر سیاسی بودن اکثریت بالای زندانیان . زندانیان سیاسی اگر چه هستند اما به لحاظ کمی عدد قابل توجهی نیستند. اگر چه به لحاظ کیفی ارزشمند و نماینده مخالفان سیاسی هستند. البته حکومت اصراری به تولید زندانی سیاسی ندارد. راه های مهار سیاست متنوع شده است.
3. به رسمیت شناخته نشدن زندانیان سیاسی از طرف حکومت. علی رغم ادعاها و اداهای دوم خردادی ها که 8 سال حکومت را در دست داشتند نه جرم سیاسی تعریف شده است و نه زندانی سیاسی رسمیت یافته است. در حال حاضر زندانی سیاسی در ردیف زندانیان امنیتی تعریف می شود یعنی در ردیف جاسوسها و .... در عوض زندانیان غیرسیاسی عجیب دولت را درگیر و گرفتار کرده اند تا جایی که از بودجه مملکت برای خلاص کردن آنها پول می گذارند.
4. موضوعیت نداشتن مسائل اعتقادی و ایدئولوژیک برای زندانیان عادی(مسلمون زادگی حسابش جداست) و مطرح نبودن یا لااقل چندان مطرح نبودن ایدئولوژی و اعتقاد برای زندانیان سیاسی - روزگار سلطه اندیشه های لیبرالی- واقع بین تر شدن و به تعبیری سیاسی تر شدن زندانیان سیاسی، فرهنگ غالب بر زندانبانها هم ریاکاری و لمپنیسم است.
5. کم نفس بودن زندانیان سیاسی و به نفس نفس افتادن زندانبانها. انرژیهای حیاتی زندانبانها رو به پایان است و حکومت متکی به عصای پوسیده ایست که هر لحظه می تواند بشکند. در واقع داریم به پایان یک دوره تاریخی می رسیم . میدان در انتظار مردان دیگری است.
6. تعیین تکلیف ذهنی زندانیان سیاسی و زندانبانها . زندانیان سیاسی این دوره می دانند که با حاکمیت طرف هستند اما پایان یک راه همیشه آغاز یک راه دیگر است. در ناامیدی بسی امید است . امید تحول و دگرگونی در ذهنها در حال جوانه زدن است. زندانیان غیر سیاسی اگرچه در این مقوله نمی گنجند ، چون آنها دائما در فکر پیدا کردن شکاف های قانونی و غیرقانونی برای فرار از محکومیت و آزاد شدن هستند . با اینحال شدیدا ضد حکومت هستند، چون خودشان قربانی سیستم هستند، زود به نقایص سیستم پی می برند.
7. رعایت شکل قوانین در برخورد با زندانیان از جمله زندانیان سیاسی . از طرف دیگر حکومت برای فرار از تراکم زندانیان غیر سیاسی دست به هر کاری می زند. طرح های زندان زدایی و خارج کردن بسیاری از مقولات از جمله تن فروشی و اعتیاد از حوزه جرائم و .... از جمله این ترفندهاست.
8. جایگزن کردن روشهای پیچیده تر برای برخورد با سیاسیون ، ضمن اینکه خشونت زندانبانها دیگر فلسفه وجودی خودش را از دست داده است.
9. پشتیبانی تبلیغات برای زندانیان سیاسی در داخل و خارج از کشور
10. اطلاع و پیگیری زندانیان از حقوق سیاسی و صنفی خود . اگرچه معمولا بی نتیجه.
11. ....
همانطور که ملاحظه می شود زندانیان سیاسی در این دوره دراقلیت قرار گرفته اند و دیگر کمیت قابل توجهی نیستند . در اسفند ماه 84 که من یک شب در زندان سمنان به سر بردم. البته خود جامعه به دلیل سالها پذیرش و تحمل استبداد سیاسی تقریبا تبدیل به یک زندان شده است. بسیاری از مخالفین هم در زندانهای خود ساخته ای گرفتارند و به اصطلاح « خود زندانی » شده، « خود زندانی » هستند و « خود زندانی » می کنند . از طرف دیگر حکومت هم اصرار به تولید زندانی سیاسی ندارد . با این همه زندانیان سیاسی به دلیل اینکه بیانگر مخالفت سیاسی با حاکمیت و نماینده مخالفین سیاسی در جامعه هستند ، همچنان جایگاه خود را حفظ کرده اند . تبلیغات بسیار برای آنها می شود . شناخته شدگی زیادی پیدا می کنند . اما همچنان از جانب حکومت به عنوان زندانی سیاسی به رسمیت شناخته نشده اند و بر اساس آیین نامه های زندان در ردیف زندانیان امنیتی تعریف می شوند و البته با همین تعریف هم باید قاعدتا در بند جداگانه ای نگه داری شوند. اما متاسفانه اغلب چنین نیست و بین زندانیان عادی پراکنده شده و در واقع بین آنها تبعید می شوند ـ عکس دوره قبل - و چون حکومت از تاثیر گذاری آنها هراس دارد مرتب آنها را جا به جا می کند. به این ترتیب زندانیان سیاسی دراین دوره حالت قربانی مضاعف را پیدا کرده اند . هم زندانی هستند و هم تبعید در میان زندانیان غیر سیاسی . از آنجائیکه اکثریت در زندان با زندانیان غیر سیاسی است، زندانیان سیاسی گرفتار مناسباتی شده اند که بین زندانیان عادی و زندانبانها ایجاد شده است. زندانیان عادی و زندانبانها سنخیت بیشتری با هم دارند و در نتیجه زندانیان سیاسی که با هیچ کدام سنخیتی ندارند کاملا مظلوم واقع شده اند . نمونه این ماجراها همین بند 350 خودمان. با آنکه در آیین نامه زندانها تفکیک جرائم و مجرمین به رسمیت شناخته شده است و باید زندانیان سیاسی یا به قول خودشان زندانیان امنیتی در بند جداگانه ای نگهداری شوند اما عملا چنین نیست . از وقتی که من وارد این بند شدم 10 فروردین 87 سالن پایین بند به عنوان بند امنیتی شناخته می شد اما عملا در طول این چند ماه این بند را از هم پاشیدند و ادعا کردند که ما دیگر بند امنیتی را به رسمیت نمی شناسیم . در حال حاضر هم تمامی افراد سیاسی و امنیتی (جاسوسان) را در یک اطاق جا داده اند و هر لحظه منتظر پراکنده تر شدن هستند . البته صرف نظر از اذیت و آزار زندانیان سیاسی، افزایش زندانیان عادی هم در این امر دخیل است . در طول چند ماه گذشته آمار زندانی عادی این بند بیشتر از دو برابر شده است و دائما هم مثل شیپور جهنم بانگ « هل من مزید » می زند .
زندانیان سیاسی این دوره به چند دلیل چندان اعتقادی و ایدئولوژیک نیستند . یکی به دلیل بی نتیجه بودن ایدئولوژی گرایی در داخل ایران که از قبل از انقلاب شروع شد و با انقلاب به اوج رسید و بالاخره سر از خیانت و خطا درآورد و جامعه از آن بهره ای نبرد. دلیل دیگر هم به خاطر جو جهانی نفی ایدئولوژی ، فروپاشی بلوک شرق و جهانی شدن فرهنگ و مناسبات سرمایه داری به همراه نظام سرمایه داری و ..... دلیل دیگر هم این است که حاکمیت بعد از انقلاب سعی کرد جامعه را از یک تجربه شبه سرمایه داری و شبه مدرنیزاسیون به دوره مناسبات فئودالی برگرداند و جامعه هم در واکنش به این جریان به ایدئولوژی های سرمایه داری روی آورد و اندیشه های لیبرالیستی وجه غالب تفکرات زندانیان سیاسی بخصوص تولیدات این اواخر شده است ...
زندانبانها نیز در این دوره از نمایندگان و وابستگان به یک جریان سیاسی مذهبی مدعی انقلاب و اسلام یعنی راست ارتجاعی تبدیل به کارکنان یک دستگاه بی سامان و به سراشیبی افتاده تبدیل شدند . وضع آنها هم در این دوره تقریبا عکس دوره قبل است. دیگراز آن زندانبانهای اعتقادی – ایدئولوژیک دگم نادان خبری نیست . فرهنگ لمپنیسم در تمام سطوح و تا اعماق وجود آنها رسوخ کرده و به فرهنگ غالب تبدیل شده است . بی انگیزگی سر تا پای آنها را فرا گرفته است. کاری که در سیستم انجام می دهند بر مبنای اعتقادات مذهبی یا تمایلات سیاسی نیست بلکه صرفا شغلی است برای کسب در آمد . پست ، مقام و پول و اعتبار انگیزه اصلی آنها شده است . رفتارها اداری و بر مبنای مقررات و کاملا شکلی و بی محتوا شده است . گرفتار ساخت حکومتی – اداری شده اند در عین اینکه به ظاهر دارای ثبات حکومتی هستند و نبرد سیاسی به نفع آنها تمام شده است اما انرژی حیاتی آنها رو به اتمام است و کل سیستم مثل پیران فرتوت و فرسوده می ماند که دیگر هیچ عضو آن به فرمان نیست و در حالیکه به همه چیز رسیده است اما مرگ را جلوی چشمان خویش می بیند. خیانت تاریخی این مجموعه را، دچار خوف و هراس تاریخی کرده است. گوئی هر لحظه منتظر سرنوشت محتوم خود هستند .
مسئله اصلی دراین دوره زندانی عادی است. زندان به تصرف زندانیان عادی در آمده است . علی رغم تمامی تدابیر گسترده ای که برای زندانی نکردن اندیشیده اند و تلاش های بی شماری که برای نگه نداشتن زندانیان و بیرون کردن آنها به بهانه های مختلف بکار می برند، زندان دائما پر است. وجود زندانی زن که روزی در این مملکت نادر بود حالا بسیار فراوانند. نوجوانان بزه کار که بسیارند. اگر چه کل زندانیان قربانیان فساد حکومتی – اجتماعی هستند اما زندانیان جرائم غیر عمد که آمار بسیار بالایی هم دارند و مستقیما و بدون اراده و انگیزه نادرست قربانی نابسامانی های اجتماعی و اخلاقی هستند، بد جوری مسئله ساز شده اند . بیشتر این افراد زندانیان مهریه ای ، دیه ای ، چکی و ... هستند که قدرت پرداخت دیون خود را ندارند. در مقابل اینها زندانیانی هستند که به هر حال عمل مجرمانه ای انجام داده اند مثل دزدی ، قاچاق ، آدمکشی ، فساد اخلاقی و مالی و ...... که روز به روز در حال گسترش هستند. بحران های اقتصادی و پایین آمدن قیمت نفت و ورشکستگی های متعاقب یقینا آمار زندانیان را چندین برابر خواهد کرد . به هر حال زندان و زندانی عادی در این دوره برای خودش پدیده ای شده است دهشت آور. نکته جالب در این پدیده زندانیان عمامه دار ، مسئولین و مقامات حکومتی – اداری و گروهی کثیر از مثلا حزب اللهی هستند . صرف نظر ازبند ویژه روحانیت در همین بند 350 از زمانی که من در آن هستم چندین و چند آخوند به اتهاماتی مثل فساد مالی و اخلاقی آدم ربایی و غیره زندانی شدند و مثل بقیه از شکافهای قانونی و غیر قانونی استفاده کرده و آزاد شده و می شوند. پدیده زندانیان عادی که از همه طبقات اجتماعی و صنوف می آیند زمانی به درستی درک می شود که به همان جایگاه واقعی آنها یعنی جامعه برویم و از آنجا زندان را رصد کنیم .
برگرداندن وضع زندان دهه هشتاد به جامعه دهه هشتاد .
زندانیان افراد جامعه هستند و بسته به تعداد و تنوع آنها جامعه درگیر پدیده زندان خواهد بود . اگر زندان را به گونه ای بیمارستان مجرمان عمد و غیر عمد جامعه فرض کنیم تعداد بیماران و بخصوص تنوع بیماری ها حاکی از نا سالم بودن جامعه است . اگر این آمار خیلی بیشتر از حد متعارف باشد معنی آن این می شود که جامعه در حال مرگ است. در حال حاضر هم تعداد زندانیان و هم تنوع آنها بسیار زیاد است تنوع هم ازجهت نوع جرائم ( چه عمد و غیر عمد ) و هم از جهت طبقات و صنوفی که درگیر آن هستند. به نظر می آید در این کشوردیگر از آدمهای محترم و آبرو دار خبری نیست همه در معرض تهدید هستند . فهرست کردن جرائم و طبقات و افراد و صنوف درگیر حداقل در این بحث چندان موردی ندارد. سئوالی که باید در اینجا پاسخ داده شود این است که چرا چنین شد ؟ چرا جامعه ما به این روز افتاد ؟ برای ریشه یابی باید به دوره قبل برگردیم .
همانطور که آمد، در آغاز دهه شصت اکثریت زندانیان سیاسی بودند . این به معنای آن بود که تضاد اصلی یا مشکل اصلی جامعه سیاسی بود . جامعه دچار بحران و عدم تعادل سیاسی بود . فساد در قدرت و سیاست لانه کرده بود . حاکمیت سیاسی که به ناحق و با بند و بست و خیانت به آن جایگاه رسیده بود برای حفظ قدرت خودش که ازجانب مخالفین در معرض تهدید بود دست به قلع و قمع و سرکوب مخالفین زد و زندان ها انباشته از مخالفین سیاسی شد. اما در حال حاضر از همه طبقات و به عناوین متعدد و مختلف در زندان داریم. این به این معنا است که تضاد، مشکل، بحران و فساد به همه طبقات و شئون جامعه سرایت کرده است. پس مشکل اصلی از حوزه ی مسائل سیاسی به حوزه ی مسائل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی، اداری، خانوادگی و... رفته و تسری پیدا کرده است. همان گونه که پیشتر آمد سئوالی که باید پاسخ داده شود و غرض نوشته هم رسیدن به همین نقطه بود این است که چرا چنین شد؟ و مهمتر این که چگونه می شود از کمند آن گریخت؟ چرا جامعه ای که روزی تنها یک تضاد اصلی زندانی ساز و حکومت برانداز داشت، امروز با دهها مشکل و تضاد زندانی ساز و حکومت برانداز مواجه است؟
واقعیت این است که آن تضاد حل نشد. جامعه از این جهت به تعادل تاریخی نرسید. چون روش حل تضاد نادرست بود و نتیجه هم فاجعه بار. حاکمیت سیاسی به عنوان وجه منفی آن تضاد با سرکوب و استبداد می خواست آن تضاد را به نفع خودش حل کند و به ظاهر هم چنین کرد اما فساد نهفته در آن تضاد و راه حل آن کل جامعه را درگیر کرد. تمام اجزای جامعه را فاسد کرد و به اصطلاح تضاد از سطح سیاست به عمق اجتماع و اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و مناسبات جامعه رفت. در حالا حاضر هم اگر چه تضاد اصلی جامعه تضاد سیاسی نیست و حکومت خودش را از جانب مخالفین سیاسی در معرض خطر نمی بیند ولی از آن جایی که همه تضادهای دیگر در کشور ناشی از فساد حکومت و قدرت و سیاست هستند در نهایت به خودی خود همه رنگ سیاسی به خود می گیرند. حل همه آن ها به حل تضاد حکومت و قدرت منوط می شود. دیگر هیچ مشکل در جامعه نمانده است که حل آن مشروط به حل مشکل سیاسی نباشد. آن هایی که خیال می کردند با حل تضاد سیاسی، حاکمیت خود را ابد مدت خواهند کرد، حالا با دهها تضاد ظاهرا غیر سیاسی اما با ماهیت سیاسی مواجه شدند.
حاکمیت بعد از انقلاب سعی داشت مشکلات را فرافکنی کرده و به گردن حاکمیت قبلی و یا گروه های سیاسی بیاندازد، در حالی که مشکل اصلی خودش بود این مسئله زمانی کاملا آشکار می شود که به محصولات تاریخی این حکومت در جامعه نگاهی بیاندازیم. از جمله آن ها همین زندان دهه هشتاد است که آینه تمام نمای تباهی جامعه است. حاکمیت فاسد یقیینا جامعه فاسد تولید می کند. زندانیان دهه هشتاد بیانگر مشکلات متعدد جامعه هستند. حاکمیتی که تصور می کرد با سرکوب گروه های سیاسی مشکل سیاسی جامعه را حل کرده است و خود را بیمه نموده است حالا مواجه با ده ها تضاد برانداز غیر سیاسی شده است که در نهایت توجه همه به سیاست جلب خواهد شد. به این می گویند گناه دامنگیر.
در جامعه ای مانند جامعه ایران تضاد سیاسی، تضاد بازدارنده است به این معنی که اصلا نمی گذارد حل تضادهای دیگر جامعه در دستور کار قرار گیرد. به این اعتبار هنوز هم تضاد اصلی جامعه ما تضاد سیاسی است و تا تضاد سیاست، حکومت، مدیریت و قدرت حل نشود انتظار حل هیچ تضادی را نباید داشت. اما وجه مقابل این تضاد دیگر لزوما سیاست مخالفین نیست. به عبارتی دیگر این فقط سیاست نیست که با سیاست درگیر است بلکه حاکمیت به عنوان وجه منفی همان سیاست به ظاهر مسلط شده، در مقابل انواع مشکلات و تضادها قرار گرفته است و سیاست مخالفین در این جا می تواند درنقش هدایت گر و راهنما به این تضادها جهت و سیر بدهد در یک کلام دولت در مقابل جامعه قرار گرفته است.
شعارهایی که جناح های به حاشیه رانده شده حکومت می دهند مثل نجات کشور و نجات ملی و غیره همه ناشی از درک عمیق این تضاد است که یک طرف آن قدرت و حکومت است و طرف دیگر آن جامعه و مردم. اما کیست که نداند آن هایی که این درد را به جان جامعه ریخته اند صلاحیت درمان آن را ندارند. سخن آخر این که حل مشکل زندان به حل مشکل جامعه راه می برد و حل مشکل جامعه به حل مشکل حکومت و سیاست و حل مشکل حکومت و سیاسیت هم به اراده ملی. آیا چنین اراده ای هرگز شکل خواهد گرفت؟
بند 350 زندان اوین
سید ظهور نبوی چاشمی
10 بهمن 87
انتشار:
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
http://pejvakzendanyan.blogfa.com
pejvak_zendanyan10@yahoo.com
pejvakzendanyan@gmail.com
tel. :003162020193
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر