۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

نامه شبنم مددزاده از زندان به احمد شهید، گزارشگر ویژهٔ سازمان ملل


برای اولین بار، این نامه را از طرف یک جوان دانشجوی زندانی، خطاب به آقای احمد شهید، گزارشگر ویژهٔ حقوق بشر سازمان ملل می‌نویسم:
آقای احمد شهید؛
صحبت از سفر شما به کشورم است. کشوری در مشرق زمین، در منطقه‌ای به اسم خاورمیانه. منطقه‌ای که در سال‌های اخیر چشم‌ها به آن خیره شده است و هر لحظه چشم انتظار اتفاق جدیدی است. ولی من نه با خاورمیانه کاری دارم و نه به چشم‌هایی که به آن خیره شده است. من با کشوری در جنوب غربی آسیا که به سان گربه‌ای در نقشهٔ جهان جا خوش کرده است کار دارم. کشوری که با توجه به قطعنامهٔ اخیر سازمان ملل مسئولیت تهیه گزارش در خصوص وضعیت حقوق بشرش به شما محول شده است. آری، من از ایران و از قلب تپنده‌اش، زندان اوین با شما صحبت می‌کنم. این روز‌ها در محافل سیاسی، روزنامه‌ها، اخبار و... موضع گیری مقامات مختلف دولتی در مورد سفر شما را به عنوان نماینده ویژهٔ حقوق بشر و تصمیم شما برای تهیه گزارشتان است.
نمی‌دانم برای کشوری که رئیس دولتش، آقای احمدی‌نژاد، بار‌ها در نشست‌های خبری داخلی و خارجی اعلام کرده «در ایران آزادی مطلق وجود دارد» و یا «کشور ایران دموکراتیک‌ترین کشور منطقه است». چه چیز پشت پرده‌ای ممکن است وجود داشته باشد که این چنین با آمدن نمایندهٔ حقوق بشر مخالفت می‌کند؟! در کشور آزادی (!) که پاسخ هرگونه انتقاد و اعتراض با تهدید و ارعاب داده می‌شود، در کشور آزادی که پاسخ هر گونه دفاع ازعقیده و دیانت و مذهب متفاوت با حاکمان با اسارت و بند و زنجیر داده می‌شود. در کشور آزادی که پاسخ دفاع وکلا از موکلین بی‌گناه‌شان آن هم در دادگاه‌های فرمایشی با زندان و دستبند و احکام سنگین و محرومیت از وکالت داده می‌‎شود، در کشور آزادی که ایجاد رعب و وحشت و نمایش قدرت با اعدام بر سر جرثقیل‌ها و میدان‌های عمومی شهر نشان داده می‌شود، چیزی برای پنهان نگاه داشتن وجود ندارد.
آقای احمد شهید!
درک این شرایط برای شما آسان باشد یا نه، این شرایط واقعیت‌های زندگی ما هستند، ما به خاطر عقایدمان در کشوری زندانی هستیم که مقاماتش هر لحظه، هر روز، از ضایع شدن حقوق انسان‌ها در سایر کشور‌ها، حتی دور‌ترین نقطه جهان ابراز ناراحتی کرده و با مردم آن کشور‌ها اعلام همبستگی می‌کنند، به حاکمان مستبد سایر کشور‌ها انتقاد می‌کنند و به دیکتاتور‌ها هشدار می‌دهند که صدای مردمانشان را بشنوند. چون این ملت‌ها هستند که مسیر تاریخ را تعیین می‌کنند، از برخورد با دانشجویان گله می‌کنند و از آزادی بیان و عقیده دفاع. در این شرایط من از همهٔ آن‌ها می‌پرسم «پس من که هستم؟» من که اکنون به خاطر عقایدم، به خاطر اندیشه‌ام، در زندانم، هم بندی‌های من، زنان بی‌گناه با عقاید مختلف در کجای این پازل قرار دارند؟!! «پس شما چرا صدای ما را نمی‌شنوید؟!!»
بعد از تلاش‌های بسیاری برای رساندن صدایت به گوش مسئولان نتیجه می‌گیری که وصف الحال اینان‌‌ همان قصهٔ «مرگ خوب است، اما برای همسایه» است. این گونه است که وقتی صدایت شنیده نمی‌شود، فریاد برمی‌آوری و از حقوق از دست رفته‌ات می‌گویی، فریاد می‌کشی تا صدایت را بشنوند حتی کسی در فراسوی مرز‌ها. فریاد می‌کشی تا وجدان‌های بیدار از صدای غم و ناله‌هایت به خود آیند و این نوشته من خطاب به شما حکم‌‌ همان فریاد است با کوهی از درد و رنج. من به عنوان دختری ۲۴ ساله‌ و ایرانی، دانشجوی رشته علوم کامپیو‌تر دانشگاه تربیت معلم تهران، که از اول اسفند سال ۱۳۸۷ (۱۹ فوریه ۲۰۰۹) به همراه برادرم به جرم عدالت طلبی، آزادی خواهی و دفاع از انسانیت و شرافت انسانی در زندان به سر می‌برم، با شما سخن می‌گویم. دختری که تجربهٔ زندان‌های وزارت اطلاعات، بند ۲۰۹ و بند عمومی زندان اوین، زندان رجایی شهر و زندان قرچک ورامین را در طول دو سال و نیم حبسش در کارنامه خود دارد. من از جایگاه یک دانشجوی ایرانی با شما صحبت می‌کنم.
در حالی که هم سن و سالان من در سایر کشور‌ها برای طی کردن مسیر پیشرفت و ترقی در همهٔ عرصه‌های اجتماعی و علمی توسط دولت‌هایشان حمایت و هدایت می‌شوند، من در پشت می‌له‌های زندان برای حداقل حقوق انسانی دست و پا می‌زنم. برای حق اندیشیدن، حق بیان افکارم، حتی حق نفس کشیدن. در کشوری که سهم من از حقوق شهروندی و از سرزمین پهناور و آسمان بزرگش، گوشهٔ قفسی است که با تکنولوژی‌های پیشرفته و دوربین‌های مداربسته حتی نفس‌هایم را می‌شمارند و تنها ارتباطم با این دنیای بزرگ در این عصر ارتباطات تنها هفته‌ای ۲۰ دقیقه ملاقات کابینی با خانواده‌ام از پشت شیشه‌های کثیف و با گوشی تلفن است. سهم من گوشهٔ تنگ قفسی ست حتی بدون هواخوری. وقتی ژست‌های ارزش نهادن به علم و دانش و فناوری از سوی حاکمان نشان گرفته می‌شود، از خود می‌پرسی پس بازداشت دانشجویان چه معنایی دارد، جدای از صد‌ها نفری که سالانه از تحصیل محروم می‌شوند، آن هم تنها به دلیل اعتقاداتشان. دردناک‌ترین نکته این است که این برخورد‌ها فقط به دانشجویان محدود نمی‌شود، بلکه همهٔ اقشار جامعه اعم از دکتر، مهندس، وکیل، کارگر، معلم، خانه دار، پیر و جوان و زن و مرد را نیز در بردارد!
آقای احمد شهید!
وقتی من کتاب اعلامیه جهانی حقوق بشر راورق می‌زنم نمودی جز حسرت بر دلم نمی‌ماند و هرگز به دنبال مصدادیقش در کشورم نخواهم گشت؛ که ما هنوز برای اثبات انسان بودنمان با هر عقیده و فکر و مذهب که باشیم باید به مبارزه‌ای این چنین دشوار تن در دهیم و تنها به خاطر رعایت انسانیت تاوانی این چنین گزاف بپردازیم. شاید بتوانم برای تک تک موارد اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر مثال نقض بیاورم. من و برادرم در سلول‌های انفرادی بند ۲۰۹ نه تنها برای عقیده خودمان که به خاطر عقاید بعضی از اعضای خانواده‌مان بازجویی می‌شدیم! من در همین بند ۲۰۹ زنان بهایی را دیدم که صرفا به خاطر عقایدشان دستگیر شده بودند. دیدم خبرنگارانی را که به علت خبر رسانی از وضع موجود بازداشت شده بودند. دادگاه ناعادلانه‌ای را که من و برادرم را هر کدام به پنج سال حبس توام با تبعید به سخت‌ترین تبعیدگاه ایران محکوم کرد دیدم و تبعید به مکانی که از نظر وضعیت زندانهای کل کشور تبعید‌گاه بود.
بله آقای شهید، قصهٔ تلخ ما سر دراز دارد که تنها می‌توان به نکاتی از آن اشاره کنم. من در زندان و در میان معتادان و قاتلان و قاچاقچیان و فواحش که جملگی قربانیان نظام نابرابرو ناعادلانه این سرزمین‌اند زندگی کرده‌ام آن هم از سن ۲۱ سالگی. و بد‌ترین شرایط را تجربه کرده‌ام. شرایط زندگی وحشتناک رجایی شهر، وجود دو دستشویی با یک سینک روشویی و دو حمام برای ۲۰۰ نفر تنها کوچک‌ترین مثال ملموس این شرایط است، که من درد‌ها و زخم‌های عمیق بسیاری بر تن این مردم رنج دیده و ستم کشیده دیده‌ام. با آن‌ها نشسته‌ام و با آن‌ها درد کشیده‌ام و بر بی‌کسی و بی‌پناهیشان گریسته‌ام. و چه خوب می‌شد اگر شما هم از نزدیک ببینید، شما هم ببینید که نه تنها حقوق اولیه زندانیان ندامتگاه شهر ری (زندان قرچک) نادیده گرفته می‌شود، که حقوق انسانیشان نیز زیرپا گذاشته می‌شود. شما هم ببینید زنان بی‌پناه در جایی نگهداری می‌شوند که کوچک‌ترین هم خوانی با استانداردهای یک زندان را ندارد. حال من پس از تبعید به رجایی شهر و انتقال به زندان قرچک و دوباره به زندان اوین منتقل شده‌ام. و اکنون به اتفاق ۳۲ تن از زنان بی‌گناه روزهای تاریک حبس را می‌گذرانم با کمترین امکانات ارتباطی در شرایط کاملا امنیتی و در جایی که به گفته خود مسئولان زندان اوین به عنوان «بند» شناخته نمی‌شود.
آقای شهید!
نمی‌دانم پس از نوشتن این نامه چه برخوردی با من خواهند کرد، کما اینکه در زندان رجایی شهر تنها به علت اینکه خانواده‌ام را از وضعیت بحرانی خود مطلع کرده بودم، از تاریخ ۲۲ مهر ماه ۸۹ به مدت چهار ماه از ملاقات با ایشان و تماس تلفنی با خانواده‌ام محروم شدم و اکنون برادرم فرزاد مددزاده، قریب به دو ماه است که به همراه سه تن دیگر از دوستانش، صالح کهندل، بهروز جاویدتهرانی و پیروز منصوری، از زندان رجایی شهر به بند امنیتی ۲۴۰ زندان اوین منتقل شده‌اند. که تا این لحظه هیچ خبری از آن‌ها در دست نیست. ولی ما همه این تجربیات تلخ و جانکاه را به قیمت گزاف ایام جوانی به دست آورده‌ایم. اکنون که شما ماموریت یافته‌اید این مظالم را از نزدیک ببینید، شاید به قیمت صرف کردن از وقت با ارزشتان، ببینید و با هوشیاری و وجدان آگاه و بیدار خود جهان را از آن مطلع سازید و مانع تداوم این بیدادگری‌ها گردید.
آقای شهید، گفتنی‌ها کم نیست و این تنها گوشه‌ای کوچک از دریای رنج و درد بود،‌‌ همان طور که این کورسوی امید در دل همه ما زندانیان و مردم رنج کشیده ایران وجود دارد که شاید گزارش کامل شما و اجماع جهانی و تلاش شما برای تحقق آرزوی کسانی که منشور بین المللی حقوق بشر را تنظیم کرده‌اند در ایران منجر به بهبود شرایط شود. این بیم هم البته وجود دارد که این موضوع مانند هزاران موضوع دیگر در کام بازی‌های سیاسی فرو رود. اینک چشم‌ها به سوی شماست. شما نگذارید که چنین شود.
شبنم مددزاده
زندان اوین
شهریور ۹۰
برگرفته شده از کمیته گزارشگران حقوق بشر

هیچ نظری موجود نیست: