۱۳۹۲ آبان ۵, یکشنبه

استمداد از کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد که هرگز به آن پاسخی داده نشد



متن پیاده شده صدای  شهید راه آزادی مردم ایران مهرالله ریگی که در سنین نوجوانی دستگیر شده بود و صبح روز گذشته در یک انتقام گیری کینه توزانه اعدام شد. رژیم ولی فقیه و دادستانهای وی پیش از این به بهانه های واهی تجزیه طلبی،   اقوام و مذاهب ایرانی را سرکوب می کردند حال که این شیوه کهنه و لو رفته شده است رو به اتهامات واهی دیگری همچون سلفی،وهابی و غیره آورده است .
بسم الله الرحمان الرحیم
با عرض سلام و خسته نباشید
خدمت کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد
متن گزارش موضوع دستگیری ، بازجویی و دادگاه انقلاب مهرالله ریگی

بنده مهر الله ریگی متولد ۱۳۷۲ ساکن شهر زاهدان هستم ودر تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۸۹ به اتهام جنبش مقاومت مردم ایران (جندالله)و نسبت فامیلی که با جناب عبدالمالک ریگی داشتم به دست مامورین وزارت اطلاعات در شهر کاشان دستگیر شدم و به ۲۰۹ تهران منتقل شدم و بعد به وزارت اطلاعات شهر زاهدان منتقل شدم و حدودا ۱۰ ماه در سلولهای وزارت اطلاعات بودم و شکنجه های مختلفی بر من وارد شده است از قبیل تختی به نام معجزه که بر آن تخت لخت دمر می خواباندند و دست و پا را به تخت می بستند و به کف پا با یک وسیله خیلی سنگینی می زدند و چند ماه در یک سلول انفرادی نگه داشته شدم در این مدت شکنجه های جسمی و روحی زیادی بر من تحمیل شد .بعد از اینکه مدت انفرادی بنده تمام شد دردآورترین شکنجه ای که بر من وارد شد این بود که برای هواخوری من را خیلی دیر به دیر می بردند و زمانی که برای هواخوری می بردند  می گفتند نفر آخری که بیرون بیاید کتک می خورد من هم به خاطر اینکه از لحاض سنی از همه کوچکتر بودم می گذاشتم همه بروند و آخر از همه بیرون از سلول می رفتم.من را هم  با لوله پولیکا و مشت و لگد می زدند و به من بی احترامی می کردند و مثل یک حیوان با من برخورد می شد و مدت ۵ ماه خانواده از من خبر نداشتند و بعد از ۵ ماه به من یک وقت تلفنی ۳ دقیقه ای دادند و بعد ۶ ماه ملاقات حضوری دادند و چیز دیگری که روحیه من را خراب کرد این بود که به من گفتند اگر کتاب و یا وسایل دیگری می خواهید به خانواده ات بگو زمانی که برای ملاقات می آیند برایت بیاورند . بعد از مدتی خانواده من، برای ملاقات آمدند و من قبل از اینکه به قسمت ملاقات برسم به کسلنی که با من بودند گفتم گمان کنم خانواده ام کتاب آورده اند .زمانی که من این حرف را به آنها زدم شروع کردند به من بد و بی راه گفتن و می گفتند شما ریگی ها تروریستید، آدم کشید و من گفتم که خودتان گفتید که برایت وسایل بیاورند  و به من گفتند اینجا وزارت اطلاعات است نه خونه خاله و وقتی که به قسمت ملاقات رسیدم دیدم که با خانواده من دارند بحث می کنند و وسایلی را که برای من آوردند نگذاشتند هیچ ، به خانواده من بی احترامی کردندو ملاقاتی به من دادند که فقط توانستم با خانواده ام یک  احوال پرسی ساده بکنم و روحیه من و خانواده ام را به هم زدند  .در این مدتی که من در وزارت اطلاعات بودم من را دو بار جلوی دوربین بردند یک بار داخل خود وزارت اطلاعات و یک بار بیرون از وزارت در ستاد خبری وزارت اطلاعات برای تهیه فیلم بردند. فیلمی که در وزارت اطلاعات از من گرفته شد این بود که به من می گفتند آن چیزی که ما می گوییم را تو تکرار کن. من قبول نکردم .من را لخت کردند و گفتند دستگاه برق به بیضه هایت وصل می کنیم و به تو تجاوز می کنیم .و این طوری در وزارت اطلاعات از من فیلم گرفتند. فیلم دومی که در ستاد خبری وزارت اطلاعات از من گرفتند گفتند که این فیلم برای شبکه پرس تی وی است قبل از اینکه آنها بیایند گفتند باید چیزهایی که الان به تو می گوییم جلوی دوربین موقعی که از تو سوال می شود تکرار کنی. زمانیکه از من سوالات پرسیده شد من حرفهایی را که آنها گفته بودند را تکرار نکردم و به خاطر این کار دو بار به من اهانت کردند و من را زدند و گفتند دوباره مگرنمی آیی داخل بازداشتگاه. من را دوباره آوردند داخل وزارت و من را زدند. در این مدت دو بار توسط میرشاهی بازپرس شعبه ۶ بازجویی شدم و هر دو بار طوری بازپرسی شدم که چشمهایم بسته بود و فقط کارشناس پرونده من به بازپرس حرفهایی می زد که من نمی شنیدم و در آخر فقط به من می گفتند بیا و انگشت بزن. و در طول بازپرسی اصلا چهره بازپرسم را ندیدم. و چند بار کارشناس پرونده و حتی یکبار خود دادستان استان سیستان و بلوچستان مرزیه آمد به من گفت که اگر فامیلهایت بیایند خود را تحویل بدهند و سلاحهای خود را کنار بگذارند تو را آزاد می کنیم. بعد از ۱۰ ماه من را از سلولم بیرون آوردند و به من گفتند امروز تو را به دادگاه می بریم و آن حرفهایی را که اینجا یعنی در زیر شکنجه گفته ای ،تکرار می کنی و دادگاه نمایشی من با قضاوت ماه گلی که اصلا فکر نمی کنم قاضی باشد طوریکه  ۳ نفر از مأمورین وزارت اطلاعات کنارم نشسته بودند با دو نفر که کیفر خواست من را می خواندند و وکیل من که در یک طرف نشسته بود شروع شد. زمانیکه کیفر خواست من را خواندند به من اتهام محاربه زدند من اعتراض کردم که مامورین وزارت دست من را فشار دادند که یعنی چیزی نگو. و بعد ماه گلی شروع کرد به حرف زدن و حرفهایی زد که اصلا ربطی به پرونده من نداشت. بعد از حرفهای ماه گلی وکیل من شروع کرد به حرف زدن و گفت من می دانم که این دادگاه از آن دادگاههای خاص است ولی موکل من به خاطر سن کم نباید در این دادگاه ، دادگاهی شود. که سریع به وکیل من جواب دادند که تو کاری نداشته باش که سنش کم است یا نه. وقتی که من می خواستم دوباره از خودم دفاع کنم ، یکی از مامورین وزارت اطلاعات از بیرون آمد و گفت بلند شو مگر اینجا خانه خاله است و من نتوانستم از خودم دفاع کنم. فقط وکیل من به من گفت که تو نباید در این دادگاه دادگاهی شوی شاید دادگاه دیگری برایت برگزار کنند. دادگاه من چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید و طوری دادگاه نمایشی بود که وقتی من می خواستم از اتاق بیرون بیایم از ماه گلی پرسیدم که دادگاه من همین بود و ماه گلی خندید و جواب داد بله. بیرون از دادگاه ، مامورین وزارت اطلاعات من را چندین مشت و لگد زدند و گفتند آن چیزهایی که ما به تو گفتیم را چرا نگفتی .من را آوردند وزارت اطلاعات و همان روز من را به قرنطینه زندان زاهدان منتقل کردند. بعر از چند روز من را بردند به اتاق رئیس زندان و یک نفر آمد و دندانهای من را شمارش کرد و گفتند یکی از دندانهای عقلش در آمده و من گفتم که دندان عقل من تازه در وزارت اطلاعات در آمده و گفتند تو را می بریم پزشکی قانونی . بعد از ۱۰ روز من را بردند پزشکی قانونی ولی در پزشکی قانونی اصلا من را معاینه نکردند و دوباره من را آوردند زندان .بعد از ۱۵ روز حکم اعدام به من ابلاغ شد.

هیچ نظری موجود نیست: