۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

نامه اي به برادرم غلامرضا خسروي ساعاتي قبل از پرواز( سعید ماسوری)

نامه زندانی سیاسی سعید ماسوری  به شهید راه آزادی مردم ایران غلامرضا خسروی  جهت اطلاع عموم و انتشار در رسانه ها  در اختیار «فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران»قرارداده شده است. متن نامه به قرار زیر می باشد:
با سلام و درودي به بلنداي تاريخ،
ساعت دو و نيم شب است، يكشنبه ١١ خرداد ٩٣، اي كاش كه تو اين نامه را براي من مي نوشتي، اي كاش...
مي دانم كه هنوز زنده اي و احتمالا ايستاده به نماز،  بدون ذره اي تزلزل و  بي هيچ شك و ترديدي، همانطور كه حسرت يك كلمه تاسف و پشيماني را حتي در ازاي جانت، علي رغم همه اصرارهايشان، بر دل آنها گذاشتي و طبق معمول ميخواني که: " الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا " (سپاس خدا را که ما را به این مقام راهنمایی کرد. سوره اعراف ايه ٤٢).
راستش غلامرضا تمام شب رابه ياد تو و براي تو به درگاه صاحب تقدير دعا كردم و استغاثه،  و باز دعا كردم و استغاثه، و ازتو چه پنهان من و خيلي هاي ديگر از همبنديان سابقت بسيار گريه كرديم، آري بسيار گريه كرديم، نه براي تو كه براي خودمان واوضاع ميهنمان و اينكه اين سرزمين و آن شهر ياران را به چه ماتمكده جهنمي تبديل كرده اند. گريه كرديم كه چرا که هنوز كه هنوزه است دنيا نفهميده است كه بر سر ما و مردم ما چه آورده اند و مي آورند. گريه كرديم كه چگونه اين سرزمين را به كشتارگاه فرزندان دليرش مبدل كرده اند و دنيا هم به سكوت نشسته. گريه كرديم كه سياستمداران و مجامع بين المللي با عاملان و قاتلان اين كشتارها و فجايع بر سر چه چيز معامله و مذاكره مي كنند!؟ آيا نمي بينند بر سرِ ما و مردممان چه مي آورند؟  
همين الآن خبر رسيد كه تيمي از جلادان براي اعدامت به زندان آمدند و همچنين شنيديم که براي اينكه در لحظه اعدامت هشيار نباشي و توان شعار دادن را نداشته باشي به زور مقداري مرفين به تو تزريق كرده اند و باز گريه كرديم و خون گريه كرديم كه هيچ از دستمان نمي آيد و دست و پاي بسته مجبوريم به مسلخ بردن عزيزانمان و فرزندان همين آب و خاك را بهت زده نظاره كنيم. آري بسيار گريه كرديم و گريه مي كنيم كه همه اينها را هم به نام اسلام گره زده و مي خواهند ريشه اسلام و تشيع را با همان نام از بيخ بركنند و اين تويي كه امروز با خون خود پرچم افتخار ،شرف و آزادگي اين ملت اسير را يك تنه بر دوش مي كشي و اينگونه مصداق و بيّنه اين مي شوي تا فرزندان و نسلهاي آينده از ايراني بودن يا مسلمان بودن خود شرمسار نباشند. راستي الآن با خود و خداي خود چه ميگويي ؟ شايد با خود مي خواني: "مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا" ( و از مومنان گروهي بر عهد و ميثاق خود وفا كردند و گروهي ديگر در صف انتظارند بدون هيچ تغيير و تبديلي. سوره احزاب آيه ٢٣) و تو اكنون و تا لحظاتي ديگر از صف منتظرين به صف وفا كنندگان به عهد و ميثاق در مي آيي. "وَ یا لَيتَنِي كُنتُ مَعَکَ" (اي كاش من هم با تو بودم). و رستگار مي شدم كه رستگاري ما جز در سرافراز و سربلند نگه داشتن ملت و آيين مان  نبوده و نيست ، تا آنچه  كه از مردممان دريغ شده به آنها برگردانيم. 
دوست و برادر ناديده ولي آشنايم، ذره ذره به اذان صبح نزديك مي شويم ولي علي رغم انتظار مشتاقانه عاشقان به فرا رسيدن وقت اذان ، امروز اما همه ما در آرزوي فرا نرسيدن آنيم كه اعدام ها را در آستانه اذان صبح انجام مي دهند و اينگونه اذان و صلات را هم به جاي احيا گري و عشق به جنايت و خون آغشته كرده اند. هنوز هم نشسته ايم و دست دعا به درگاه آن صاحب تقدير تا شايد تقدير خود را به گونه اي ديگر رغم زند و خدا مي داند كه در اين انتظار هولناك چه بر ما و همه دوستان و عزيزانت مي گذرد. هر قطره اشك شان گويي كه دريايي آتشين است، دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد...
حال ديگر چهار ونيم صبح است و مؤذن اينبار اِذن جاودانگي تو را اذان داد. عروجت مبارك باد كه اينگونه خونت در شريانهاي تاريخ جاري گشت. خاصه كه در سالگرد ميلاد سرور آزادگان به ديدار او شتافتي. به او بگو كه اين ساليان چه بر سر ما و مردم ما آورده اند... اعدام تو سر آغاز سلسله اي از اعدام ها و يا اقدامات جنايتكارانه ديگر خواهد بود و زندانيان هم در صف انتظار اين اقدامات ، ولي اين همه شايد هزينه اجتناب ناپذير راند آخر اين مصاف طاقت فرساست، براي آزادی و سعادت مردممان.
ساعت هم اكنون پنج بامداد است و حال مي دانم كه ديگر در ميان ما نيستي و من هم از زنده بودن خود شرمسارم... اي ننگ بر همه انهايي كه در قتل تو دستي داشتند و يا رضايت دادند حتي با سكوتشان...
تو مرغ عالي همتي از آشيانه بر پری / تا كركسان چرخ را هم بال و هم پر بشكني
چون رو به معراج آوری، از هفت اقليم بگذرری/ چون پای بر گردون كشي نُه چرخ و چنبر بشكني 
برادر عزيزم غلامرضا! ديگر مطمئن شدم كه هرگز اين نامه را نخواهي خواند چون اخبار خبر اعدام تو را به عنوان يك "منافق" و "جاسوس بيگانه " خبر داد. خوشا به سعادتت كه  همان اتهاماتي را بر تو زدند كه به مولايمان علي و سرورمان حسين مي بستند و بر فراز پل بغداد بر پيشوايمان امام موسي كاظم و خلاصه بر همه انسانهاي آزاده و آزاديخواه. 

سعيد ماسوري
١١ خرداد ١٣٩٣
زندان رجايي شهر

www.hrdai.net
Tel.:0031620720193



طبق قوانین کپی رایت استفاده از گزارشات« فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران» فقط با ذکر منبع آن مجاز است

هیچ نظری موجود نیست: